کتاب اعمال انسانی : بخشی از کتاب: ?در این میان حتی چیزهای وحشتناکتری وجود دارد، بدتر از همه بودن جنازه در دورترین گوشه سالن است. وقتی او را دیدی، هنوز قابل شناسایی بود، زن کوچک اندامی که نوجوانی را رد کرده یا اوایل بیست سالگیاش بود و حالا با بدنی متلاشی و بادکرده که اندازه مردی بزرگسال بود. هرگاه برای کسی که آمده بود دختر یا خواهر جوانش را پیدا کند، پارچه را از سر جنازه پایین میکشیدی، میزان متلاشیشدن جنازه سراسیمهات میکرد. بریدگی و جراحتی که از پیشانیاش تا چشم چپش پایین آمده بود و بعد روی گونهوفک و همینطور پایین آمده بود تا سینه چپ و زیربغل و هرجایی گوشت تازه بیرون زده بود. سمت راست جمجمه اش کاملاً باز شده بود و مغزش بیرون ریخته بود. به نظر میرسید جای ضربه باتون باشد. این زخمهای باز، اول سرخ بود و دنبالش کبودیهای زیاد روی جسد دربوداغانش، انگشتان پاهایش، با ناخنهای لاکخورده و تمیز، اولش سالم بود و بدون هیچ زخم ظاهریای ولی با گذشت زمان مثل دملهای چرکی ورم کرد و رو به سیاه شدن رفت. دامن پلیسهدارش با طرح قطرههای آب که زمانی تا ساق پاهایش میرسید، حالا حتی بالای زانوهای بادکرده را هم پوشش نمیداد. برمیگردی سراغ میز کنار در ورودی سالن تا چند شمع تازه از جعبهاش برداری و...
0 نظر