کتاب بیست داستان از آنتوان چخوف : بخشی از کتاب: این زن جوان هر روز ساعت یازده صبح از خواب برمیخاست، پیانو مینواخت، یا اگر هوا آفتابی بود رنگ روغن کار میکرد. کمی بعد از ساعت دوازده به دیدار خیاط خود میرفت. اوضاع مالیشان خیلی خوب نبود و درآمدشان تنها برای نیازهای روزمره کفایت میکرد و از آنجا که الگا قصد داشت همواره شیک پوش باشد و ظاهرش به چشم بیاید، او و خیاطش ناچار بودند به انواع ترفندها متوسل شوند. برای مثال با بهرهگیری از یک فراک کهنهی رنگ شده، چند متر نوار، قیطان، تور و این جور تزئینات از زیردست خیاط لباسی خارج میشد که پیراهن نبود بلکه یک مدل سحرآمیز و رویایی بود. الگا ایوانفنا از نزد خیاط، به طرف منزل دوست هنرپیشهاش میرفت و آنجا سعی میکرد بلیتهای شب افتتاح نمایشگاه یا تئاتر را به دست بیاورد. از منزل هنرپیشه ناچار سری به کارگاه نقاشی میزد و یا به نمایشگاه نقاشی میرفت، بعد به طرف منزل فرد معروفی می رفت تا او را به منزل خود دعوت کند. به هر جایی میرفت با تبسم و محبت زیاد مواجه میشد و به او میگفتند که یک زن خوب، محبوب و فوقالعاده است و...
0 نظر