کتاب فراموشی : چه می فهمند آخر این فقیهانِ حَلَب، ای عشق؟ از این دردِ طلب، این گریه های بی سبب، ای عشق! صلاح الدین ایّوبی، صلاح الدین زرکوبی یکی شمشیر و فتوا دارد و این یک طرّب، ای عشق! نه درس فلسفه، نه دردِ دین، نه وِردِ صوفی ها جنون از یاد من بُرده ست آیینِ ادب، ای عشق! گرسنه در حصارِ تلخِ زندان، زنده در گورم چه خواهی کرد با اصحابِ خود، یا للعجب ای عشق! چنان قرآن بخوان گویی که نازل می شود بر تو رُطب خورده چگونه می کند منع رطب؟ ای عشق! کفن شد بوریایِ کُهنه در مهمانی آتش قدح خَم کرده ام، شاید بیاید جان به لب ای عشق و...
0 نظر