کتاب دو دستی دوستم را بدار : من مَرد های هیزِ زیادی را در خودم کُشتم! آنها که به تو نگاه می کردند و زن های حسود زیادی را در تو... من انقلاب نازی ها بودم که مرز به مرز در تو پیش می رفت و تنها سرمای قلب تو زمین گیرش کرد!... کوچک که بودم رویا هایم را سیاه و سفید نقاشی می کردم. تصویر زنی را که روی جعبه ی مداد رنگی بود!!! حالا رویای زنی را دارم با رنگی که در هیچ جعبه ای پیدا نمی شود... این روز ها هیچ چیز بر مدارش نمی چرخد! آمارها می گویند؛ بی آنکه پسری زاده شود، مرد ها رو به افزایش ند. فقر، درد و خیانت دارد زن های سرزمین مرا یک به یک مرد می کند!...
0 نظر