کتاب به قول معروف... - بخشی از کتاب: روزی از روزهای خدا، جناب « ملا نصرالدین » در حیاط خانه خود مشغول آب دادن گل ها و باغچه ها بود که به ناگاه کوبه در به صدا درآمد. کسی که آن سوی در بود، به شدت در خانه را می کوبید و فریاد می زد: زود باش! زودباش در را باز کن! ملانصرالدین کارش را رها کرد و دوان دوان به سوی در خانه رفت و آن را باز کرد. چشمش به جمال همسایه دیوار به دیوارش افتاد که مثل سیر و سرکه می جوشید. به او گفت: چه خبر است مرد حسابی! در را شکستی! مگر سرآوردی؟ همسایه گفت: سگت پای زن مرا گاز گرفته و زخمی کرده است، باید خسارت بدهی! ملا گفت: سگ پای زنت را گزیده، ، گناه در چیست که داری آن را می شکنی؟ مرد همچنان داد و فریاد می کرد و خسارت می خواست. ملانصرالدین گفت: تو هم برو سگت را بیاور تا پای زن مرا بگزد، در آن صورت بی حساب می شویم، مگر نه؟ چیزی که عوض دارد گله ندارد! و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي و علوم تربيتي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر