کتاب برف در پرو - بخشی از کتاب - در نقاش حسی میآمد و میپرید و او را نرم نرمک به خیالی گنگ نزدیک میکرد. انتظاری عبث که با چشمان بسته، آواز مرغک را بشنود، اما جز سکوت نبود. مدتی ماند. پلک که گشود؛ آن چه تا کنون، از نظرش نهان مانده بود، را دید. سرانگشتان نگارین باریک و حنایی دستی که مرغ بر آن نشسته بود. سبابه که مرغ بر آن آشیان داشت؛ به طرف بالا دراز شده و به چیزی اشارت داشت؛ که نبود. سه انگشت دیگر تا شده با فاصله از گودی کف دست ردیف شده بود. انگشت شصت زاویه قائمی با انگشت اشاره داشت. فشار پنجههای نازک مرغ، گوشت اطراف انگشت را فشرده بود و...
0 نظر