کتاب من هم کورونا گرفتم - بخشی از کتاب - خودم را جمع می کنم درون خانه کتابی و زل می زنم به مشتهام که گره کردهام در هوا روبهروی صورتم، و دارم آرام میچرخانم. چند بار میبندم و بازشان میکنم. دنبال نیرویی میگردم درونشان، درون انگشتها و مچ دستم. حس میکنم الکل و آب و صابون، همه چیز را از درون و بیرونشان شسته و برده است. کف دست راستم را آرام از روی ساعد میکشم تا بالا روی بازوم و میبرم تا بالای شانهها. خبری نیست نه از عضلهها، نه از کولها همه، در معاملهای زیانبار، جای خود را دادهاند به واژهها که اینها خود، در رقابتی جنونآمیز با ویروس کورونا، مثل سوزنی که در جستجوی رگ بچرخد زیر پوست، در بدنم میچرخند و هر چه انرژی که سر راه خود میبینند، میبلعند. غباری مقابل چشمانم بلند میشود به هوا و شروع میکند به رقصیدن. چیز جدیدی کشف میکنم: احساس میکنم فریب خوردهام؛ فریبی به درازای یک عمر! با خودم میگویم: نباید به این معامل? طولانی تن میدادم. جهان از همان ابتدا، تا همین حالا و تا ابد، روی زور بازو میچرخیده و خواهد چرخید. و من، سالیان سال، غرق در سادگی مفرط خویش، این اصل اساسی را نادیده گرفته بودم و...
0 نظر