کتاب دروغ های کوچک بزرگ : بخشی از کتاب: خانم پاندر به بیرون نگاه کرد و دید یکی از الویسها به صورت دیگری مشت کوبید و آن مرد به آئودری کنار خود برخوردی کرد. دو الویس دیگر تلاش میکردند آن دو را از هم جدا کنند. یکی از آئودریها سرش را بین دستانش گرفته بود و انگار توان تماشای این صحنه را نداشت و یک آئودری دیگر به مردان میگفت دست از دعوا بردارند. خانم باندر با خود فکر کرد: (آیا بهتر نیست به پلیس زنگ بزنم؟) اما ناگهان صدای آژیری را از دور شنید و همزمان با صدای آژیر، زنی در بالکن بیوقفه جیغ میزد. گابریل: مشکل از بحث مادرها شروع شد. اما پدرها هم مقصر بودند. ما نقش اصلی رو داشتیم. بانی: سوءتفاهم بود. همه ناراحت بودند واسه همین همهچی از کنترل خارج شد و...
0 نظر