کتاب دشت پارسوا 4-دو ریسمان جادویی : بخشی از کتاب- گذشته در آینده بود یا آینده در گذشته؟ هرچه بود، آن لحظهها در نظرش، هم بینهایت آشنا بود و هم غریب. انگار این راه را پیشتر هم طی کرده بود، در زمانی و مکانی دیگر که همینقدر تاریک و سرد بود. برف به نرمی بر زمین لیپراس و هرآنچه پیش رویش بود مینشست: بر تن به عرق نشستهی تزات و قامت سنگشدهی نیازان؛ بر جاپاهای نقش بسته بر زمین لیپراس و قالیچهی پرندهی مچاله شده در دستان نریمان بر بازوان گشودهی همایون مرزبان و فرانک سپهر که سد راه آوا، هورن و دیگران شده بودند و...
0 نظر