کتاب اسطرلاب حق : چکیده: گزیده فیه ما فیه: عارف پیش نحوی نشسته بود. نحوی گفت سخن بیرون از این سه نیست: یا اسم باشد یا فعل یا حرف. عارف جامه بدرید که واویلتاه بیس سال عمر من و سعی و طلب من به باد رفت که من به اومید آن که بیرون از این سخنی دیگر هست مجاهده ها کردهام، تو امید مرا ضایع کردی. هرچند که عارف به آن سخن و مقصود رسیده بود الا نحوی را به این طریق تنبیه میکرد. به گمان من کم تر آدم درس خواندهای در ایران هست که با کلام منظوم مولانا بیش یا کم آشنایی نداشته باشد. طبع مولانا از فنون شعر بیشتر با غزل و رباعی و مثنوی دمساز بود اما غزلهای مولانا را باید از سایر انواع شعر او جدا گرفت. مولانای غزلسرا با آن قوت احساس،وسعت خیال،تنوع آهنگ ها و حالت سکرآمیز و طرب انگیز بیان قلندرانه و بی تکلف، الحق که شاعر شاعران است. مثنوی او نیز از نظر شکوه و جلال معانی شاید در همهی جهان بی همتا باشد... بخشی از کتاب: آدمی اسطرلاب حق است. اما منجمی باید که اسطرلاب را بداند. تره فروش یا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فایده گیرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلک را و دوران او را و برجها را و تاثیرات آن را و انقلاب را و الی غیر ذلک؟پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است که " من عرف نفسه فقد عرفه ربه ". همچنان که این اسطرلاب مسین آینهی افلاک است، وجود آدمی که " و لقد کرمنا بنیآدم "، اسطرلاب حق است. چون او را حق تعالی به خود عالم و دانا و آشنا کرده باشد، از اسطرلاب وجود خود، تجلی حق را و جمال بیچون را دم به دم و لمحه به لمحه میبیند وهرگز آن جمال از این آینه خالی نباشد و...
0 نظر