کتاب آسمانی ها : بخشی از کتاب: ?دفتر خوبم، نمیدونی چقدر خوشحالم، نمیدونی چقدر ذوق دارم، باورم نمیشه، دقیقا بعد از دو سال و چهار ماه و هفده روز، بالاخره میخواد باهام صحبت کنه، حس میکنم رو ابرا هستم، وای چقدر خوشحالم، یعنی تو میگی به من چه جوری میگه؟ اول میگه خانوم من دوستتون دارم، شاید هم بگه میخوام بیام خواستگاریتون، نه نه، فکر کنم بگه کی میتونم با خانواده مزاحم بشم؟ و ای وای وای، مزاحم چیه ؟ اون نفسه منه، عشق منه، عمر منه، خدایا ممنونم ازت. بالاخره دعاهام سر نماز جواب داد، بالاخره وحید تصمیم گرفت حرف دلشو به من بزنه، وای دفتر جونم نمیدونی چقدر خوشحالم، دوست دارم برم آق بانو رو بغل کنم محکم فشارش بدم، مادر و پدرم که رفتن پیش خدا، ولی آق بانو هست، میرم محکم بغلش میکنم یه ماچ گنده از اون لپهای سرخ و سفیدش میکنم، وای دفترم چقدر نذر دارم، باید برم امامزاده هاشم، باید برم بقعهی خواهر امام، وای وای وای، خدایا میدو نستم صبر کنم نتیجه میگیرم، داری تنهایی هامو تموم میکنی، با وحید ازدواج میکنم میاد توی همین خونه، نه، نه، غرورش میشکنه، اصلا بهش میگم اگه دوست داشت سه دنگ خونه رو از من بخره، وای نه خدا جون، این چه حرفیه آخه؟ و...
0 نظر