کتاب مامان را ببخشید : بخشی از کتاب: ?راستش داستان از اینجا شروع شد که یک روز من مامان را مجبور کردم برود آلبوم دانشجوییاش را بیاورد ببینیم. مامان همیشه میگوید آن خاطرات مال همان سالهاست. غزلهایتان را هم بابا برای خودش تایپ کرده است وگرنه مامان کتابهای آن سالها را هم قایم کرده است چه برسد به بقیه چیزها. مامان میگوید: مرا به آن سالها برنگردانید، آن سالها را خیلی دوست داشتم ولی آخرش بد شد. داشتم میگفتم. یک روز بالاخره مامان آلبوم آن روزهای دانشکده را آورد. الان تقریباً سی سال از آن سالها گذشته است. خیلی عکسهای جالبی بودند. این قضیه مال یک ماه پیش است. توی عکسهای آلبوم، بیست و هفت عکس بود که جمع خصوصتری بودندیک گروه هفت نفره. از این گروه هفت نفره، مژگان علیزاده مامان من است. ابراهیم حسینی عمویم است. مرضیه اشرفی خالهام است. حسن معصومی و کورش کرامتی شهید شدهاند. الهام هاشم آبادی دانمارک است و هروقت به ایران میآید حتماً سری به ما میزند. ما هم شاید یک روز برویم دانمارک خانه آنها. خاله الهام که همیشه میگوید بیایید، خوش میگذرد. شما نفر هفتم هستید و...
0 نظر