کتاب ماجرای غریب و غم انگیز یک قاچاقچی در قشم : بر کرانه ی دریای نیلی، زیر شلاق های داغ آفتاب ظهر، خیره شده بود به سکوی نفتی به گل نشسته، که آن سوتر چون مجسمه ای از یک الهه ی باستانی غضبناک، رفت و آمد تویوتاهای بی پلاک قاچاقچیان سوخت در جاده ی رمچاه را تماشا می کرد. دستش را سایه بان چشم هایش کرد. سعی داشت مسافت سکو تا خشکی را تخمین بزند؛ اما همه ی درس های تخمین مسافتی را که در دوران آموزشی سربازی اش، آن افسر کارکشته ی میدان تیر به او یاد داده بود، فراموش کرده بود. سال ها گذشته بود و از سختی های شیرین دوران خدمت، فقط چند تصویر مبهم برایش باقی مانده بودند؛ تصویر سرگرد ملک شاه، افسر ارشد میدان تیر، که با ضربه ی انگشت سبابه اش، مرمی گلوله ی ژ-3 را از پوکه اش جدا می کرد و ...
0 نظر