کتاب مرگ شادمانه : "مرگ شادمانه" خود حدیث دیگری است، گاه روشن، گاه پیچیده، گاه توصیف زیباییهای دلانگیز طبیعت، گاه رفتن به جست و جوی خوشبختی و گاه نومیدشدن و به دست آوردنش را دشوار و حتی بعضی وقتها ناممکن یافتن. این کتاب را بین سالهای 1936 تا 1938 نوشت و در زمان حیاتش هرگز به فکر انتشارش نبود. در آن موقع بیست و پنج شش سال داشته، و این اثر شاید اولین سیاه مشقهایش در راه نویسندگی بوده. حالا چرا نخواسته آن را مانند آثار دیگرش منتشر کند، ما نمیدانیم، جایی هم به صورت نوشته و یا شفاهی چیزی در این باره نگفته. شاید آن را خام میدانسته، که نیست، برعکس خیلی هم پخته و عمیق است، شاید هم حدیث نفسی بوده از خودش، زندگیاش، افکارش و پایان کارش. آیا پایان کارش در تصادفی با خودرو در سن چهل و هفت سالگی، به راستی یک تصادف بوده؟ یا مرگ شادمانه، برای رها شدن از این دنیای دون و مردمان دغلباز و فریبکارش؟ عدهای "مرگ شادمانه" را پیشنویسی برای "بیگانه" دانستهاند. شاید هم درست باشد، با این تفاوت که روای داستان در "بیگانه" نمیداند دنبال چه چیزی است، حال آن که شخصیت اول "مرگ شادمانه" دنبال خوشبختی میگردد و نسبت به آن دیدگاهی متفاوت با بسیاری از مردم دیگر دارد، ولی از طرفی هم انتخاب نام"مرسو" در این کتاب و "مورسو" در "بیگانه" و نیز مهانخانهی "سلسِت" در هردو کتاب، میتواند تأییدی بر این نظر باشد و...
0 نظر