کتاب بابا لنگ دراز : چهارشنبهی غمگین: چهارشنبهی اول هر ماه واقعاً روز مهیب و ترسناکی بود که همه با ترس و دلهره منتظرش بودند، با شجاعت تحملش میکردند و سپس بیدرنگ فراموشش میکردند. در آن روز باید کف راهروها و اتاقها تمیز و بی لکه، میز و صندلیها خوب گردگیری، و رختخوابها مرتب میشد. ضمن اینکه نودوهفت بچهی یتیم کوچولو که توی هم میلولیدند باید کاملا تروتمیز میشدند، سرشان شانه میشد، لباس نو و آهارخورده به تنشان میرفت و دکمههایشان انداخته میشد و به همهی آنها تذکر داده میشد که با ادب باشند و هروقت یکی از اعضای هیئت امنا با آنها صحبت کرد بگویند: (بله آقا) (خیر آقا). اما از آنجا که جروشا ابوت بیچاره از همهی بچههای تیم بزرگتر بود بیشتر زحمتها به گردن او می افتاد و...
0 نظر