ریگی در آسمان

توضیحات کتاب ریگی در آسمان - آربین در شیکا ناراحت بود. احساس می کرد محاصره شده است. جایی در شیکا که یکی از بزرگترین شهرهای زمین بود - می گفتند پنجاه هزار نفر در آن زندگی می کنند - کارمندانی از امپراتوری بزرگ آن بیرون وجود داشتند.
او هیچ وقت یکی از مردم کهکشان را ندیده بود. ولی این جا، در شیکا، گردنش مدام از ترس اینکه یکی از آن ها را ببیند، می پیچید. اگر موقعیتش پیش می آمد، نمی دانست چطور باید یک خارجی را از یک زمینی تشخیص دهد. حتی اگر یکی از آن ها را می دید...
اما تا مغز استخوانش حس می کرد باید نوعی تفاوت وجود داشته باشد.
هنگامی که وارد مؤسسه شد، از روی شانه اش نگاهی به عقب انداخت. ماشینش در فضای باز پارک شده بود و یک قبض برای شش ساعت سهمیه ی پارک آن داشت. آیا خود این اسراف کاری شک برانگیز نبود؟ حالا همه چیز او را می ترساند. به نظرش هوا پر از چشم و گوش شده بود.
فقط ای کاش مرد غریبه به یاد داشته باشد که در انتهای اتاقک پنهان بماند. او به شدت سرش را تکان داده بود، اما آیا واقعا فهمیده بود؟ ناگهان آربین احساس دلشوره کرد. چرا به گرو اجازه داده بود تا او را به این عمل دیوانه وار، وادار کند؟ سپس در روبرویش باز شد و صدایی زنانه افکارش را در هم شکست: چی می خواین؟ و...
( فروشگاه اینترنتی آثار بوک )
چکیده کتاب ریگی در آسمان : این کتاب، از سری داستان های آمریکایی نوشته ( آیزاک آسیموف ) و ترجمه شده به قلم شیوای ( سعید سیمرغ ) بوده که توسط کتابسرای تندیس‌ تهیه و روانه بازار شده است.