پنجره ی جنوبی

توضیحات کتاب پنجره ی جنوبی - خوب یاد داشت بعد از آن شب کذایی، عاصی و کلافه پناه برده بود به ناخدا و پرسیده بود ناخدا چجوری خوب و بد آدما رو تشخیص بدم! و ناخدا گفته بود نعوذبالله، مگه ما خداییم؟!...
تشخیص خوب و بد آدما کار ما نیست، کار اون بالاییه! اونم به عمر ما و این دنیا قد نمی ده! معترض گفته بود ناخدا یه چی میگی ها! قربون اون بالایی، یعنی اگر ما بخواییم بفهمیم چی به چیه و کی بهمون راست می گه یا دروغ، باید صبر کنیم و بمیریم و بریم اون دنیا؟!... ناخدا هم جواب داده بود جوون، اون بالایی محک برامون گذاشته! چشم آدما رو که نگاه کنی می تونی راست و دروغشون رو بفهمی! خیر و شرشونو... اصلا می تونی نا ته دلشون رو ببینی! برو نگاه چشم آدما کن! زبون بلده دروغ بگه، چشم فقط ادای دروغ گفتن و در می آره!... برگشته بود به تهران و مثل ابله ها حرف ناخدا را باور کرده و زل زده بود به چشمان سیاه او!... هی نگاهش کرده بود و با هر نگاه، دلش لرزیده بود به پای باورهای خودش... باورش کرده بود! احمقانه، حرف های ناخدا را باور کرده بود هم ساده دلانه این دختر را! و...
( فروشگاه اینترنتی آثار بوک )
چکیده کتاب پنجره ی جنوبی :  این کتاب، از سری داستان های فارسی، نوشته ( معصومه بهارلویی ) بوده که توسط انتشارات سخن تهیه و روانه بازار شده است.