آیینه های بی کران

توضیحات کتاب آیینه های بی کران - بخشی از کتاب: در موسم بهار، کوه برفی ام توی حیاط کم کم آب می شد. کوچه های قزوین تبدیل می شد به هزار تویی خطرناک از گل و شل. ( نصرت ) که مثل ننه، خدمتکار خانه زاد بود، مرا به مدرسه می رساند. اولین سالی بود که چنین دیدار منظمی با دنیای بیرون داشتم. در آن سن پنج شش سالگی، مدرسه رفتن یک جور تمرین برای چند ساعتی آرام نشستن در روز بود، اما در مسیر رفت و برگشت ماجراهایی اتفاق می افتاد که به آن محدودیت کوتاه می ارزید. من و نصرت در مسیرمان که از کنار بازار می گذشت، خیلی احتیاط می کردیم. چاله چوله های متصل پر از گل و شلابه را سبک سنگین می کردیم. زمانی فهمیدیم عمق گل زیاد است و می تواند کفشم را از پایم دربیاورد که کار از کار گذشته بود. نصرت هرچه دنبال کفشم گشت، پیدایش نکرد و کفش در دل زمین فرو رفت که رفت. او تا خانه کولم کرد. از آن به بعد قلمدوش رفتن کیفی داشت که نگو، اما چون پای نصرت زیر سنگینی من بیشتر در گل فرو می رفت، این وضع باعث آبروریزی و غیب شدن کفش می شد و...
( فروشگاه اینترنتی آثار بوک )
چکیده کتاب آیینه های بی کران : این کتاب؛ سرگذشت جذاب ستاره هنر ایران، خانم ( منیر شاهرودی فرمانفرمائیان ) از فراز و فرود زندگی خصوصی و هنری این بانوی برجسته در بستر تحولات تاریخی و اجتماعی ایران و جهان می باشد.