کتاب رنسانس مجسمه ها - همه چیز از خوابی که دیدم شروع شد. خواب دیدم در دشتی وسیع ایستاده ام. دشت آن قدر گسترده و بزرگ بود که چشم نمی توانست انتهای آن را ببیند. این دشت پر از مجسمه بود. مجسمه های گوناگون، از همه نوع، از آدم ها، آشنا و گمنام، از حیوانات، اهلی و وحشی از درختان و گیاهان. من آن جا ایستاده بودم. گاهی مثل آدمی که دارد این مناظر را تماشا می کند و گاهی هم به نظر می رسید به صورت مجسمه ای هستم در کنار مجسمه های دیگر. مجسمه ها با هم حرف نمی زدند ولی به من نگاه می کردند. هر جا که می رفتم احساس می کردم هزارها مجسمه به من نگاه می کنند. تصور کنید هزاران چشم شما را نگاه کنند. پیش خودتان فکر می کنید حتما یک مشکلی دارید که همه بی وقفه نگاهتان می کنند. آن هم نگاه کردن با چشمانی که روح در آن ها نبود. احساس محبت نداشتند. پلک هم نمی زدند، چقدر تحمل این گونه نگاه مشکل بود. ترس برم داشته بود. ولی به خودم قوت قلب می دادم و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي و علوم تربيتي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر