کتاب ناطور دشت - بخشی از کتاب: آقا و خانم « اسپنسر » هر کدام برای خود اتاق خواب جدایی داشتند. هر دوی آن ها سن شان به هفتاد یا بالای هفتاد سال رسیده بود. شاید نباید بگویم، ولی آن ها از زندگی خوب و خوشی برخوردار نبودند. من به هیچ وجه قصد بدی از زدن این حرف ها ندارم، ولی هر چه قدر بیشتر به آقای اسپنسر فکر می کردم، بیشتر از زنده بودن او شگفت زده می شدم. او قوز داشت و زوار در رفته بود و از شکل و قیافه جالبی هم بهره مند نبود. هر زمان که سرکلاس گچ از دستش می افتاد، نمی توانست خودش بردارد، بلکه یکی از بچه های ردیف اول باید بلند می شد و گچ را به او می داد. به اعتقاد من، این کار باعث ناراحتی آدم می شود، ولی اگر کسی به قدر کافی در مورد او فکر کند، خیلی راحت می فهمد که او خیلی هم آدم بدی نیست و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي و علوم تربيتي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر