کتاب آختامار - بخشی از کتاب: « فاروق » با مادرش در زیرزمین ساختمانی قدیمی در مونیخ زندگی می کرد. من هم در همان ساختمان مستاجر بودم. فاروق هر روز با یک کلاه نگهبانی که برای سرش بزرگ بود، روی چهار پایه ای دم در می نشست. مسئول آسانسور ساختمان شده بود. آسانسوری که نزدیک شصت سال آدم ها را با راز هایشان جا به جا کرده بود. روزهای یکشنبه که رفت و آمد کم می شد، فاروق آینه آسانسور را پاک می کرد و دسته طلایی و رنگ و رو رفته اش را برق می انداخت. گاهی هم در طول هفته خریدهای همسایه ها را تا دم آپارتمان شان می برد و انعامی می گرفت. مادرش که گفته بود ( ام فاروق ) صدایش کنند، ریزه میزه و تپل مپل بود و همیشه روسری زیتونی رنگی به سر می بست و یک روز در میان راهروها و پله ها را پاک می کرد و باقی وقتش را به خانه همسایه ها می رفت و برای شان نظافت می کرد. به قول آلمانی ها؛ سیاه کار می کرد و چندرغازی درمی آورد و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر