کتاب قصه های جورواجور 3-جوجه ی عمه ربابه - مادر از پله ها پایین آمد. به طرف عمه ربابه رفت و دست او را گرفت. نگاه مادر به جوجه هایی که در دست من بود. افتاد. ترسیدم فکرکند برای ما آورده است و قبل از این که مادر تعارف و تشکر کند، گفتم: جوجه های عمه ربابه است. برای این که تنها نباشند، با خودشان آورده اند. مادر با لبخندی نگاهم کرد. احساس کردم از این که با حرفم به داداش رسیده ام، خوشحال است. عمه ربابه به اتاق آمد. من هم با زنبیل جوجه ها وارد اتاق شدم. مادر نگاهی به عمه ربابه کرد و وقتی دید او متوجه نیست، با چشم و ابرو به من فهماند که جای جوجه ها توی حیاط است و...
0 نظر