کتاب بوی لیمو توی پشه بند - بخشی از کتاب: نشسته بود روی نیمکت آهنی ایستگاه و زل زده بود به ساختمان قدیمی رنگ و رو رفته ی آن طرف خیابان. فاصله ی بین ماندن، رد شدن و رسیدن به ساختمان، فقط یک سری خط سفید عابر پیاده بود اما هنوز جرأتش را پیدا نکرده بود. نیمکت فلزی صورتی رنگ ایستگاه آن قدر داغ بود که انگار نشانده باشی اش روی یک تکه آجر داغ. چند وقتی می شد که توی مسیر خانه بس می نشست توی این ایستگاه. خیره می شد به ساختمان آجری ساخت کهنه با آن پنجره های حفاظ زده اش. آن قدر که کل اتوبوس های خانه را از دست می داد و...
محصولات مرتبط
200,000 ریال
آب های شمال
280,000 ریال
اینجا صدای گرگ ها بلندتر است
400,000 ریال
یک عضو غیر وابسته
120,000 ریال
شب قلعه مردان است
300,000 ریال
کوچ شامار
280,000 ریال
ورم
1,350,000 ریال
پول کثیف
120,000 ریال
رویای چگوارا در قلب من می روید
2,000,000 ریال
سووشون و آینه روزگار
700,000 ریال
0 نظر