کتاب نارتقال - بخشی از متن - می توانستم صدایش کنم؛ برمی گشت. نگاهم می کرد و به راهش ادامه می داد. می توانستم سوار ماشین شوم و خودم را به نزدیک ترین پمپ بنزین برسانم. آنقدر نازل را فشار دهم تا بنزین از باک سر ریز شود. از مغازه کنار جایگاه، قدری آب معدنی و چند پاکت سیگار بخرم. بابا همیشه اصرار داشت که قبل از سفر ، آب و روغن ماشین را بررسی کند و اگر کم و کاستی خاصی زیر ورقه آهنی روی موتور بود، برطرف کند تا در جاده جوش نیاورد. به احترام بابا آب و روغن را هم نگاهی بیندازم و در صورت کم و کاستی احتمالی، آن را برطرف کنم و دوباره استارت بزنم و...
0 نظر