کتاب مدرسه ی فوتبال-خواندن بازی - بخشی از کتاب: غروب روز دوشنبه بود. «استیو کوپر» که جلوی دروازه روی چمن نشسته بود، اعضای تیم را کنار هم جمع کرد. کنار زمین تمرین، جنگلی بزرگ و یک رودخانه بود. در آن سوی رودخانه ، قصری با باغ های مجلل و یک مرکز گردشگری دیده می شد. «بن» در کودکی چند بار به آنجا رفته بود. اعضای تیم، خود را با دویدن و پاس کاری های کوتاه گرم کرده بودند و حالا استیو داشت برایشان سخنرانی می کرد؛ قبل از هر چیز، بازی دیروز خیلی خوب بود. درست است برنده نشدیم، اما کار گروهی بی نظیری بود. روش بازی گروهی شما فوق العاده است. به نظرم آمد بن با بازی کاملا هماهنگ بود. او خیلی خوب بازی را خواند. خیلی راضی بودم. بن لبخند زد و به رایان نگاه کرد. حس خوبی داشت. تحسین شدن برایش خوشایند بود، به خصوص مقابل بقیه ی اعضای تیم و...
0 نظر