كتاب عام برات - هنوز پاي چپم كه بايد با آن كلاچ مي گرفتم زخمي بود و نمي دانستم اصلا مي توانم رانندگي كنم يا نه. رفتم نشستم پشت ماشين تا ببينم مي توانم كلاچ بگيرم يا نه. ديدم تا اندازه اي مي توانم. رفتم، آبگيري كردم و راه افتادم به طرف خط. فقط با دنده دو مي رفتم، چون نمي توانستم زياد كلاچ بگيرم و دنده عوض كنم. وقتي رسيدم، به نيرو ها گفتم: از آن روز تا حالا آب نداشته ايد؟ گفتند والله آقاي سليماني گفت زنگ نزنيد؛ عام برات حتما مشكلي دارد و اتفاقي برايش افتاده كه نمي آيد وگرنه او كسي نيست كه خطش بدون آب بماند و...
Menu
≡
╳
0 نظر