کتاب باغ استخوان - "ایرئل" می ترسد که واقعی نباشد. تنها ظریف ترین پیوندها او را به زندگی و دوشیزه "وسپر" متصل کرده است. اما به خاطر تمام تلاش هایش برای راضی کردن خالق ظالمش، پیوند در حال گسستن است. ایرئل هنگام جمع آوری گرد استخوان فراموش کار است. وقتی از راهرو های تاریک زیر قبرستان باز می گردد خیلی طولش می دهد. بدتر از همه اصلا حواسش به استخوان های کج و کوله اش نیست. وقتی با از بین بردن یک موجود ترسناک تازه خلق شده آخرین اشتباه نابخشودنی اش را انجام می دهد، دوشیزه وسپر تهدیدش می کند. ایرئل که برای اولین بار از خالقش سرپیچی می کند، به زیر قبرستان فرار می کند و درگیر ماجرایی می شود و...
0 نظر