كتاب زخم بر زخم - آن روز ها خودم را دخترك دست فروش و گدايي مي دانستم كه قلبش را كف دستش گرفته بود و به هر كسي كه مي رسيد، ذره اي آرامش را گدايي مي كرد. تمام جانم را وسط گذاشته بودم براي ذره اي آرامش. اما افسوس كه مثل دخترك گل فروش؛ كسي خريدار گل هايم نبود و تمامش زير آفتاب پژمرده شده بودند. دختري كه بين زندگي خواهر و خواسته ي پدرش مي ماند و با تن دادن به هر كدام، شايد براي مدت ها از ديگري دور شود. شك و بي اعتمادي كه در زندگيش ريشه مي دواند و دست آخر متوجه بازيچه بودن خودش در اين هزارتوي زندگي مي شود. بماند كه تا مدت ها تنها همدمش مي شود ديوارهاي سرد و يخ زده ي جايي كه فقط صدايش را منعكس مي كردند. اما بعد از آن اتفاق هيچ چيز مثل روز اولش نشد و...
Menu
≡
╳
0 نظر