کتاب ناسور - هوا دم کرده بود و ابرهای بی محابا توی دل و روده هم پیچ می خوردند. کرانه جاده را تا چشم کار می کرد موجی از گرما گرفته بود که بنی بشر را از آن حوالی رانده بود. "سیروس حموله" سبدی از میش ماهی های خشک شده ای را بدست گرفته بود که انگار سال ها از مردنشان گذشته بود. به آسمان داغی نگاه می کرد که خیلی بی دلیل داشت جنس دیگری به خود می گرفت. ابرها در هم می لولیدند و رنگشان کبود شده بود. هندیجان چند سالی بود که رنگ باران به خودش نگرفته بود. آن هم در همچو فصلی. سیروس حموله سوار وانت بار قرمز رنگی شد و تا خط جاده توی چشم جا می شد؛ دور شد و رفت و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر