کتاب گمشده در 13:60 - من بچه ای به اسم عرفان هستم. یا آن طور که مادربزرگم با لهجه ی یزدیش صدایم می کند؛ "عرفانک". چیزهای زیادی در زندگیم گم شده؛ فرفره ام، رادیوی ترانزیستوریم، خانه یزدی مادربزرگم، فرشته نجاتم و از همه مهم تر دایی موهبتم. پس نباید تعجب کنید که بعد از این همه سال هنوز دنبالشان باشم. مگر می شود یک بچه چیزهایی را که گم کرده فراموش کند؟ برای من هنوز سال 1360 است و جایی ایستاده ام که دایی موهبت را گم کردم. برای من هنوز ساعت 13:60 است و دایی موهبت باید سر قرار حاضر شود تا همه چیزهایی را که دوست دارم دوباره پیدا کنم و بعد از این همه سال فقط دوست دارم فکر کنم که حتما دایی می آید. سر وقت هم می آید و...
0 نظر