کتاب اخگری در خاکستر1 - بخشی از کتاب - چند قدم به سمت من بر می دارد، می ایستد، خودش را عقب می کشد، طوری دورو برم می چرخد که انگار نمی تواند جرات لازم برای انجام کاری را در خود جمع کند. گلویم می گیرد، شوک دارد خفه ام می کند، نمی گذارد جراتش را داشته باشم تا آرزو کنم کاری را انجام دهد که در سر من است. بالاخره یک دفعه جلو می آید و مرا بلند می کند و جلو خودش می گیرد. بعد دست هایش را دورم حلقه می کند و تمام بدنم را بغل می کند، همین طور که پاهایم در هوا آویزان است، مرا به سینه اش می چسباند و صورتش روی گردنم است و...
0 نظر