کتاب زیباترین روزهای زندگی-خاطرات فوزیه - ساعت ده دیگر خانواده داشتند رختخواب پهن می کردند. به « خدیجه » که او هم مثل من نگران بود، گفتم: پس چه شد؟ این ها که دارند می خوابند. گفت: نمی دانم چه بگویم. دیگر می خواستیم بخوابیم که صدای زنگ بلند شد و خدیجه فوری چادر سر کرد، رفت پایین در را باز کند. دو سه دقیقه بعد برگشت بالا و به پدر و مادر که داخل اتاق بودند گفت: « منصور گلی و فاطمه زن محمود » برای خواستگاری « فوزیه » آمده اند. طوری راحت این حرف را زد که گفتم الان می کشندش. بعد با خودم گفتم: اگر الان « یوبا » داد بزند؟ اگر راهشان ندهد؟ بدنم می لرزید. صدای تپش قلبم را که داشت از جایش بیرون می زد، می شنیدم. مرتب دعا می خواندم و از خدا می خواستم حتی اگر قضیه درست نمی شود، ناراحتی پیش نیاید و...
- صفحه اصلی
- جستجو پیشرفته
- حساب من
- ناشران همکار
- کتاب فروشی ها
- درباره ما
-
اينترنتي
- اقتصاد،مديريت،كسب و كار
- ساير موضوعات
- ادبي،نقد،شعر
- دين،عرفان،فلسفه
- علوم اجتماعي و جامعه شناسي
- آشپزي و سفره آرايي
- حقوق و قانون
- نوجوان
- هنر
- آموزشي،اداري
- كودكان و نوجوانان
- داستان و رمان
- روانشناسي و علوم تربيتي
- علوم سياسي
- تاريخ،جغرافيا،سفرنامه،زندگي نامه
- تازه ها
- ورزشي
- كودكان و نوجوانان-گروه سني الف (قبل از دبستان)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ب (اول ،دوم،سوم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ج (چهارم و پنجم)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني د (دوره راهنمايي)
- كودكان و نوجوانان-گروه سني ه (دوره دبيرستان)
- بازي،اسباب بازي،سرگرمي
- كتاب گويا
- علم،دانش،تكنولوژي
- پزشكي
- پرفروش ها(كودك و نوجوان)
- زبان اصلي(اورجينال)
- در حال به روزرساني
- داستان و رمان ايراني
- داستان و رمان خارجي
- سينما و تئاتر
- معماري
- عكاسي،گرافيك،طراحي
- موسيقي
- خانواده و تربيتي
- ديني
- شعر
- پرفروش ها(بزرگسال)
0 نظر