مادر پسر

کتاب مادر پسر - بخشی از کتاب: بر بالین «ماتیلد کازناو»، شوهر و مادرشوهرش پچ پچ می کردند و او زیر چشمی روی دیوار دو سایه عظیم و درهم آمیخته را می پایید. خش خش کنان روی پنجه پا خود را به آستانه ی در رساندند. ماتیلد طنین گام های شان را در راه پله ی پرپژواک شنید؛ بعد صدای شان، یکی تیز دیگری خش دار، راهرو دراز طبقه همکف را انباشت. اکنون شتابان از برهوت یخ زده ی دالانی می گذشتند که کلاه فرنگی محل زندگی ماتیلد را از عمارتی جدا می کرد که نادر و پسر آن جا در دو اتاق مجاور هم اقامت داشتند. زن جوان نفس راحتی کشید، چشم هایش را باز کرد. بالای سرش، میله ای چوبی پرده ای از چلوار سفید را نگه می داشت که تختخواب هامون را می پوشاند و...