کتاب حکایت های کمال 2-حوض کاشی - بخشی از کتاب - عباس خم شد و خم شد که یک دفعه با کله رفت توی توی حوض کاشی، یکی از پاهایش که توی پاشویه بود. سر خورد و کله معلق رفت توی حوض. یک کم از آب حوض بیرون ریخت. جیغی کشیدم و یکی از دست های عباس را گرفتم. عباس که با یک دستش شیر آب را گرفته بود، آن را ول نمی کرد. بلاخره هر طور که بود، عباس را به طرف بیرون حوض کشیدم. عباس یک دفعه شیر آب را ول کرد و هر دو افتادیم عقب و... این کتاب به همراه حکایت های کوتاه و شنیدنی از جمله سماور زغالی،شهر فرنگی حوض کاشی و...، تاریخچه زندگی چندین سال گذشته بچه ها و مردمان کشورمان را از زبان شخصی به نام کمال به تصویر می کشد. کمال یک آدم معمولی بوده و کودکی اش را مثل بیشتر شما گذرانده است. الان کمال بزرگ شده و حالا کارها و زندگی کودکی او پیش روی شماست. او برای شما از چیزهایی می گوید که امروزه دیگر وجود ندارند و یا خیلی کم وجود دارند. حکایت های کمال، خاطره و قصه نبوده بلکه روایت اتفاق های ساده زندگی می باشد و...
0 نظر