کتاب ته Run - بخشی از کتاب - علیرضا بچه نظام آباد است. به قول خودش "بچه ناف محله خوب ها" هفت هشت سالی بیشتر نداشت که پدر و مادرش از هم جدا شدند و هرکدام رفتند پی یک زندگی تازه. علیرضا ماند و یک مادربزرگ علیل که تنها تفریحش گوش دادن به رادیوی ترانزیستوری عتیقه تای است که از لای خرخرهای اعصاب خورد کنش گاهی به زحمت صدای آدمیزاد هم در می آید. پیر زن عقیده داشت علیرضا هم باید اوقات بیکاری اش کنارش بنشیند و رادیو گوش بدهد. هرچه باشد بهتر از این است که با لات و لوت ها برود یللی تللی تا بوق سگ. اما علیرضا گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. ناسلامتی برای خودش مردی شده دیگر. نمی تواند بیکار و بیعار بنشیند بر دل یک پیر زن هشتاد نود ساله و به چند غاز حقوق بازنشستگی اش دل خوش کند. با همین فکرها بود که رفت سراغ ابی دشتی. از بچه ها شنیده بود کارو بارش سکه است. می شود وردستش وایستاد و یک شبه ره صد ساله رفت و...
0 نظر