كتاب قصههاي دوستي- تق تق تق : بخشي از كتاب- در يك روز خوب تابستاني، خرگوش نشسته بود و هويج پانصد و بيست و ششمياش را گاز ميزد. همان موقع موش كور داشت تونل ميكند و به فكر اين بود كه يك دوست پيدا كند. اون بالا يه صدايي ميآد. برم ببينم چيه؟ خرت، خرت، خرت... تق تق تف! اون بالا كيه؟ كيه! كيه اون پايين؟! من خرگوشم! موش كور چي هست؟ و...
Menu
≡
╳
0 نظر