كتاب گوينده اخبار سكوت كرده است : بخشي از كتاب: پروانهها اولش خيساند عكسهايم را نگاه ميكنم. خيلي با من فرق دارند. از نوزادي تا حالا. انگار نه انگار كه منم. توي يكي از عكسها كه ديگر خيلي مسخرهام. وقتي دو دندان شيريام همزمان افتاد. اما از پارسال تا حالا ديگر خيلي خيلي تغيير كردهام. يك سال يعني 365 روز پيش. فقط 365 روز. دلم نميخواهد بزرگ شوم. از همانجا كه نشستهام قلقلك و خوابالو را نگاه ميكنم. هردويشان ديگر سروصدا نميكنند. رفتهاند توي پيلهي خودشان. فكر كنم خوابخواباند. مامان از توي اتاق داد ميزند: (حاضر شو. تا پنج دقيقهي ديگر بايد حاضر شوي.) بدنم درد ميكند. مامان ميگويد: (همه بايد اين دوره را طي كنند. اين كه ديگر اينقدر ناز و ادا ندارد...)
Menu
≡
╳
0 نظر