کتاب جام جهانی در جوادیه : بخشی از کتاب: سیاوش جعبهی شیرینی در دست سر خیابان رسید. پا به محوطه?ی خاکی گذاشت و از کنار چند پایه?ی قطور بتونی که پل عظیم و نیمه تمامی را نگه داشته بودند رد شد. سروصدای کارگردان ایرانی و افغانستانی، که روی پل کار میکردند، شنیده میشد. -سلام سیاوش! سیاوش برگشت؛ اما کسی را ندید. اطرافش را پایید. -من اینجا هستم. بالای سرت! سیاوش سر بلند کرد و چهرهی خندان بیدل را دید. بیدل تا کمر از پل آویزان بود. سیاوش برایش دست تکان داد. -سلام بیدل. خسته نباشی. بعد در جعبه شیرینی را برداشت و آن را نشان داد و تعارف کرد: (بیا پایین شیرینی بخور.) و...
0 نظر