کتاب عمارت چوبی : بخشی از کتاب: روای: شهاب پاندول ساعت دیواری دوازده بار مینوازد. پلکهایم سنگین میشود. سعی میکنم در مقابل خوابی که بیموقع سراغم آمده، مقاومت کنم. لیوان آب را برمیدارم، شدت خواب و هجوم آن دستهایم را سست میکند. لیوان آشکارا در دستانم میلرزد. آن را به سمت دهانم میبرم. مقداری روی چانه و لباسم میریزد. با سماجت بقیه را به صورتم میپاشم. صدای پاندول یکسره میآید، بیشتر از دوازده ضربه مینوازد... شبیه ناقوس کلیسا با همان نوسان و ارتعاش. چشمهایم را میبندم و دوباره باز میکنم. هیچ تغییری را متوجه نمیشوم جز پاندولی که دیوانهوار به چپ و راست قابچوبی ضربه میزند و...
0 نظر