كتاب كلاسيك 25-باد در بيدزار : بخشي از كتاب: موشكور تمام صبح سخت مشغول كار بود و خانهي نقلياش را تميز ميكرد؛ اول با جارو و بعد با برس گردگيري. بعد روي نردبان، پله و صندلي مشغول تميزكاري شد. با يك دست بوته و با دست ديگرش سطل دوغاب را گرفته بود. آنقدر همهجا را تميز كرد تا اينكه توي گلو و چشمهاش گردوخاك رفت و سر تا پاي بدن خزدار و سياهش پر از لكههاي دوغاب شد. كمرش درد گرفت و دستهاش بدجوري خسته شدند. بهار در هواي بالا سر و زمين زير پاي موشكور و تمام دور و برش در جريان بود و با دلسوزي، به خانهي محقر و تاريكش راه يافته بود. اين بود كه موش كور يكدفعه قلم مو را روي زمين انداخت و گفت : (اووف! خسته شدم. چه خانه تكاني كسلكنندهاي!...)
Menu
≡
╳
0 نظر