کتاب تراتوم : بخشی از کتاب: دم صبح صدایی مهیب پنجرهها را میلرزاند. از خواب میپرم ولی جرئت ندارم تکان بخورم. در جایی خشکم زده. اولین تصورم این است اگر به بیرون نگاه کنم، خیابان کنار خانهمان فرو نشسته و به جایش درهای عمیق دهان باز کرده. پتو را کنار میزنم، پدر و مادر با سرو وضعی آشفته پشت پنجرهی اتاقم که تنها اتاق رو به خیابان است، ایستادهاند. از جایم بلند میشوم و کنارشان میروم. به من که بیخبر به اتاقم آمدهاند هیچ اعتنا نمیکنند. ماشینی قرمز کوبیده به تیر چراغ?برق. آسفالت از باران شامگاهی خیس و براق است. جلوی ماشین به کل جمع شده. همسایهها یکی یکی از خانههایشان بیرون میآیند و...
0 نظر