کتاب شش دیوار : بخشی از کتاب: وقت سر بریدن است. وقت آن است که سر مرا ببرنّد و بگذارند روی دست شما، خواهش میکنم اجازه ندهید این کار را بکنند؛ میدانم که آنها لذتی نمیبرند. چرا به من رحمی نمیکنند؟ چرا به بچهها رحمی نمیکنند؟ نجاتم بدهید. شاید بهنظر برسد من هم یک آدم باشم. آدمی که فقط قصد درد دل کردن ندارد. میخواهد بنویسد، خودش را در شما و شما را در خودش. میدانم که شما نمیدانید عاقبت این نوشته بهکجا میرسد. همین خوب است که شما نمیدانید! من چارهای ندارم، جز اینکه خودم را در این اتاقی که کشف کردهام پنهان کنم، تا شما برسید. سعی میکنم حواسم جمع باشد و...
0 نظر