کتاب دختران زمستان : بخشی از کتاب: خرده های کلوچه ی کرنبری که همراه کلمات از دهنش بیرون می پاشن و فاصله ی بین کلماتش توی قهوه ش گم می شن، خبر رو بهم می ده. توی چهار جمله بهم می گه. نه، پنج جمله. نمی تونم به خودم اجازه بدم این چیزها رو بشنوم، اما دیگه دیر شده.وقتی به بدترین قسمتش می رسه حقیقت بهم خنجر می زنه. ... جسد توی اتاق یک متل پیدا شد، تنها ... ... دور خودم دیوار می کشم و درها رو قفل می کنم. طوری که انگار دارم گوش می کنم سر تکون می دم، اگار داریم با هم ارتباط برقرار می کنیم و اون اصلاً متوجه تفاوتش نمی شه. مردن دخترا اصلاً اتفاق خوبی نیست و...
0 نظر