کتاب تی تی نار : تیتینار روی صندلی، پشت پنجره نشسته بود. پاهای تیتینار در توی گچ بود. از کی؟ از همان روزی که توی خیابان، آقای موتوری حواسش پرت شد. تیتینار را ندید و با موتورش به او خورد. نه، از همان روزی که تیتینار دست مامان زری را ول کرد و دوید تا عروسک توی مغازه را نگاه کند، آنوقت آقای موتوری را ندید و به موتور او خورد. تیتینار به خیابان نگاه کرد. مغازهها مثل همیشه قشنگ بودند. تیتینار غصّه خورد. روزهای اول خیلیها به دیدنش میآمدند. چند بار هم آقای موتوری آمده بود و برای او بستنی میوهای آورده بود و...
0 نظر