کتاب لوپه تو و نی نی پسری : تیله لوپهتو باز صدا شنید. از تو کمد بیرون پرید. سرک کشید یواشکی. دوباره بد شد الکی. لوپهتو، نینی پسری را دید که با دوستش تیله بازی میکنند. لوپهتو کنار نینی پسری ایستاد و گفت: (اینکار تو خیلی بده، تیلههاتو به اون نده. به تیلهها دست نزن، بگو بگو مال منه.) نینی پسری گفت (الیله و پلیله، پس تو میشی یه تیله، هی میری اینور، اونور. میری تو باغچه با سر. یا تو رو خاله قارقار، میبره روی دیوار. قلقلی راه میافتی. وای توی چاه میافتی! اینجوری، اونجوری میشی. غذای غور غوری میشی.)و...
0 نظر