کتاب گاهی شاد گاهی غمگین : بخشی از کتاب: پسر عمو دیروز ظهر داخل پارک، سر یک بدهی قدیمی، بدجوری با پسر عمویم دعوایم شد. امروز هم باز سر همان موضوع مشاجره کردیم، البته اینف باز در این اتاق من بود. هر دو نفرمان عصبانی بودیم و سر هم بهشدت داد زدیم و بههم ناسزا گفتیم و حتی یکدیگر را بهمرگ تهدید کردیم. برادرم وقتی صدای ما را شنید چنان دستپاچه و بهسرعت خود را به اتاق رساند که پایش به لبهی فرش گیر کرد و کم مانده بود با صورت به زمین بخورد. برادرم فوراً ما را از هم جدا کرد. مدتی که از دعوا گذشت، کمی آرامتر شدم، با خودم فکر کردم شاید کمی هم حق با پسرعمویم باشد. البته فقط کمی. باز با خودم گفتم: ولی شاید او درباره من اینطور فکر نکند و...
0 نظر