ماجراهای سه پسر بچه(18)موش کور

کتاب ماجراهای سه پسر بچه(18)موش کور : ویلای اسقاطی: یوستوس یوناس دستکش‌های کار را پوشید و به کوه لاستیک‌های اسقاطی و به دردنخور داخل حیاط نگاه کرد. او به عمویش قول مردانه داده بود که در جمع کردن لاستیک‌ها کمکش کند. البته یوستوس زیاد هم با این کار مخالف نبود، چون عمو تیتوس برای هر ساعت، پنج دلار به او مزد می‌داد. اما آن روز شنبه و یکی از داغ‌ترین روزهای سال بود و لاستیک‌ها هم یکی یا دوتا نبودند. هنوز شروع نکرده، عرق می‌ریخت. وظیفه‌ی پوستوس جداکردن لاستیک‌های مستعمل و صددرصد به دردنخور از لاستیک‌های کمی به دردبخور بود. یک ساعت بعد یوستوس تعدادی از لاستیک‌ها را روی هم و دور خودش چید و...