کتاب زندگی و شعر منوچهر آتشی(8)پلنگ دره ی دیز اشکن : او با دقت گام بر میداشت و گامهای کوتاهش را آهسته بر زمین نمناک میگذاشت. شب پیش ردک بارانی زده بود و باد پاییزی گلهای ابریشم را بر زمین فرش کرده بود. دل نونهال پستهارده ساله روستا راه نمیداد که گلهای ابریشم را لگد کند. او عالم خیال و خیالپردازی را دوست داشت. آخر این گلها ری او را به دور دستهای عالم خیال برده بود، گلبرگهای موئینش به گیسوان دخترکان روستا میماند گاه که بازیگوشانه پی هم میدوند و لچک و گیسو به چنگ باد میسپرند. نه، میشود گلهای نازنین را پایمال نکرد. اندکی دقت میخواهد و پیش پا را نگریستن و...
0 نظر