کتاب قلب شهر سبز : بخشی از کتاب: شهر کوچک داستان ما همسایهی جنگل بود. یعنی درست بعد از آخرین خانه، اولین درخت جنگل رویده بود و یا برعکس درست بعد از آخرین درخت جنگل، اولین خانهی شهر قرار گرفته بود. هرطور که میخواهی حساب کن. همهی مردم خوشحال بودند: بچهها خوشحال از اینکه مجبور نبودند در خیابان بازی کنند، بزرگترها هم شادمان از اینکه روزهای تعطیل برای رفتن به طبیعت به اتومبیل نیازی نداشتند. خوشحالی پیرها از این بود که بهجای غمبرکزدن در چاردیواری خانه، میتوانستند زیر درختان سرسبز و بلند بنشینند، به آواز پرندگان گوش سپارند و با خود بگویند: (کنسرت پرندگان خیلی زیباتر از موسیقی رادیو است!) و...
0 نظر