کتاب غار : دغدغه های هرروز نویسنده است تا در همین هیاهوی کوچه و برزن، حال، دیگر کند و بالِ دیگر برگشاید و درخت امید بنشاند لانهی عاریتی ناامیدی را. نگاشتنهایش در جا و موقعیتهایی است که لبخند میزند و به دل زارِ بی صدا از خوشیِ حال یا بغضِ عالمگیر دیدهتر میکند و لب وا نمیکند، الا هنوز به ایمان که "می شود". برای آبیاری درخت آرامشی که هست و اما بی حالیمان، ایمانِ گم شدهمان، کم شدهمان، میخشکاندش و پسِ روزها و سالها، پِی چرا و چگونش میرویم و آن روزِ دیر، دیگر هی نمییابیم و هی خستهتر، "تر" میشویم. غار، ایمانِ نویسنده است برای بندکردنِ نبایدها از سرِبند. برای جاری شدن بایدها در بندبند وجود کوچک مطهرمان. غار، ما را "بیخود" میخواهد و ملنگورِ ایثار و جانی شدن، لبریز و امن و امان، به تنِ ترسان و لرزان معصومِ دنیا و...
0 نظر